یک شعرمون نشه؟
| Rei
مینشستم صبح تا شب روبروی چشم هایش
می شنیدم عشق را از گفت و گوی چشم هایش
پیش سختی های دنیا کارمان لبخند بود
سخت عادت داشتم با خلق و خوی چشم هایش